شعری زیبا از هوشنگ ابتهاج در وصف مرحوم محمدرضا لطفی

 

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
زبــانی چــو بـــیان تـــو نــدارد ســـخــنم

ره مـــگردان و نـــگه دار هـــمین پردهء راز
تا من از راز سپــهرت گرهـــی باز کـــــنم

ادامه متن در ادامه مطلب…چـــه غـــریبانه تو با یاد وطـــن مـی نالی
من چه گویم که غریب است دلم دروطنم

شــعـــر مــن با مـــــدد ساز تو آوازی دارد
کــی بود باز که شوری به چمن در فکنم؟

هـــمه مــرغان هــم آواز پراکـــنده شدند
آه از ایـــــــن باد بلاخیز که زد در چـمنــم

نـی جـــدا زان لب و دندان چه نوایی دارد
من زبی هم نفسی ناله به دل می شکنم

بی تــو آری غـــزل ســــــایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوســــت که آهی بزنم

 

محمدرضا لطفی آهنگساز، ردیف دان و نوازنده چیره‌دست بسیاری از سازها از جمله سنتور، چنگ تار، سه تار، کمانچه، نی و پیانو از برجسته ترین اساتید موسیقی ایران زمین و استادِ بسیاری از اساتید جوان موسیقی این مرز بوم ـ که یادش با ماندگارهای شاد و غم انگیزش تا ابد در دل هر ایرانی عاشقی باقی خواهد ماند ـ است. این هنرمند پیشکسوت کشورمان مدت‌ها با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرد و ساعاتی پیش از دنیا رفت.