جــــــــام غـــــــــــــم

متن زیبا عاشقانه غمگین تو میروی  (از صفورا )

تو میروی اهسته و آرام اما نه زانوهایت میلرزد نه شانه هایت !

تو میروی ، با هر قدمت که ازمن دور میشوی فشار بیشتری روی قلبم حس میکنم

بغض در گلویم به سنگینی قدم های آهسته توست ، خواستم فریاد بزنم نرو ! خواهش میکنم

اما بغض نگذاشت چشم هایم دیگر طاقت نداشتند اشک هایم آهسته و آرام مثل قدم های تو راه افتادند

با تمام توان صدایت کردم ، فریاد زدم ، نرو ،به حرمت قلبم نرو ! اما تو حتی پشت سرت را نگاه نکردی

دلم میخواست این لحظات تمام میشد اما گویی جاده ای که تو میرفتی طولانی تر و تمام ناشدنی تر بود . . .

چمدانت در دستت نبود ، خالی تر از همیشه اما باز هم آرام آرام میرفتی

چشم هایم حس کردند قدم هایت آهسته ترشدند ، نگاهت کردم آری چشم هایم راست میگفتند صبر تو هم تمام شده بود ، برگشتی ! نورچشمهایت به چشم های بی

فروغم جان دادند

دقیق نگاهت کردم روی گونه هایت خیس بود ! اشک های من هم راه بی مقصد راپیش گرفتند

اما نه آرام نه بی صدا با تمام وجود زار زدم دستت جلو آمد ، آمد جلوی صورتم اشک هایم را پاک کردی
گرم بودی و پر حرارت صدایم میلرزید گفتم نرو و تو گفتی مواظب خودت باش و راه افتادی . . .

اینبار هم زانوهایت میلرزید هم شانه هایت ، رفتی به در رسیدی دست روی دستگیره درگذاشتی ، دست هایت هم میلرزید در را باز کردی ، جیغ زدم اما تو نشنیدی ولی در

را که بستی صدای خورد شدن قلبم را خوب شنیدی من هم صدای گریه های تو راشنیدم

اما باز هم رفتی صدای گریه هایت دورتر میشد و در آخر هیچ صدایی نشنیدم تو رفتی

تو رفتی ومن ماندم ، ای کاش با تو رهسپار شده بودم

ای کاش باهم قدم بر میداشتیم آرام و بی صدا باهم در جاده را باز میکردیم و با هم دور میشدیم

و فقط خاطره ها می ماندند ، اماتورفتی . . .

تو رفتی و من ماندم با خاطره ها . . .

ماندم با خاطره ها پشت درهای بسته زندگی . . .